خلاصه :
دیبا و سیامک با کمک نادر و رؤیا، چهار جوان هستند که تصمیم به سرقت از یک مراسم عروسی میگیرند. سیامک جواهرات سرقت شده را پیش نسرین که قصد دارد با او ازدواج کند، امانت میگذارد. از آن طرف، دیبا هم روزگاری ماجرایی عاشقانه با سیامک داشته و هنوز هم عاشق اوست. شرکای سیامک به همراه سیامک به سراغ نسرین میروند؛ اما نسرین را نمییابند. نسرین جواهرات را در شرکتی که در آن جا کار میکند، مخفی کرده است ولی…