خلاصه :
نقی در گنبد و گلدسته سازی کار میکنه و با کامیون ارسطو از طرف محل کارش، مسئولیت بردن یک گنبد و گلدسته را به روستایی در قشم دارد.
او با خانوادهاش به همراه سرپرست بار راهی تهران میشوند تا گنبد و گلدسته را به صاحبش که در خانه سالمندان زندگی میکنه نشان بدن و بعد به طرف مکان نصب بروند.
در این بین اتفاقات بسیار جالبی از جمله مسابقه تلفنی، گیر افتادن در رستوران، بکسل کردن ماشین مسئولین شورا و عاشق شدن ارسطو میافتد.