خلاصه :
طلبه جوانی بنا به خواست خانواده و به رغم علاقهاش به سینما و ادبیات، بر طبق وصیت پدربزرگش وارد حوزه علمیه میشود و بعد از آن سعی میکند که جایگاه لباس روحانیت و مسئولیتی را که بر دوش گرفته است، حفظ کند. او با پریسا قرار ازدواج گذاشته است. در یکی از ملاقاتهایشان جوان موتورسواری قصد دارد که روی پریسا اسید بپاشد…