خلاصه :
در فصل دوم این مجموعه، ستایش با دو فرزند خود نازگل و محمد و با نام مستعار رودباری (بهجای فردوس) و پس از گذشت ۲۲ سال از آن قضایا در منطقهای در شمال کشور زندگی میکند و صاحب رستورانی محبوب در میان مردم است. پسر او محمد ماهیفروشی دارد و با موتور ماهی به خانهها میبرد. بهصورت اتفاقی حشمت فردوس که با خانوادهاش در شمال به ویلایشان آمدهاند، از محمد ماهی میخرند و محمد هر بار با یک بهانهای به آن خانه میرود، چون هم از نوه حشمت فردوس خوشش آمده و هم میخواهد پیش وی کار کند تا به مقامی بالا برسد و ثروتمند شود. حشمت او را برای جاروکشی به محل کارش دعوت میکند و محمد راهی تهران میشود تا اینکه...