خلاصه :
اشکان خود خواسته به خدمت سربازی میرود. جایی که خانوادهاش را از خود و بیماری خود در امان نگه دارد. اما خرید این امنیت برای دیگران به قیمت تنهایی بیشتر و نزدیک شدن لحظه لحظهاش به سقوط است. او به عنوان سرباز، مسئول نگهبانیدادن در یک پست مرزی نزدیک عراق میشود. هیچ کس در آن منطقه زندگی نمیکند اما اشکان روزی یک دختر روستایی را از دور دست میبیند...