خلاصه :
دانش، شیفته سینما و عاشق هما، هنرپیشه محبوب شهر است. کاظم خان شیفته کازابلانکا و جواز کسبش است. شاپور شیفته تن ماهی و مصفای ممنوعالتصویر است. شهر پر از گدا شده و منتظر زلزله قریبالوقوعی است. هر چند وقت یک بار هم جنازه زنی با سر تراشیده، کنار ساحل پیدا میشود. به قول بازپرس کیانی: اوضاع خیته!